من باید بهترین باشم.کارهای من باید بدون عیب و نقص انجام شود.حتما باید دیگران مرا درک کنند.هیچکس نباید با من مخالف کند.در کل دنیا باید صلح و شادی برقرار باشد.من حق ندارم حتی خطای کوچکی بکنم.

این جملات تا مدتها جزئی از زندگی من بود،دوست نداشتم هیچ خطایی را ببینم و همیشه علاقمند بودم بهترین اتفاقات بیفتد.

من انتظار چیزهایی را داشتم که محال بودند و تقریبا در هیچ کجای دنیا این اتفاقات نمی‌افتادند،همین هم باعث می‌شد حال خودم را بی‌خود و بی‌جهت خراب کنم و دچار مشکل بشوم.

این کمال‌گرایی که من داشتم باعث شده بود مدام حرص و جوش بخورم و عصبانی بشوم چون چیزهایی که من می‌خواستم تقریبا هیچ وقت برآورده نمی‌شدند.

گذشت و گذشت و خشم من هر روز بیشتر می‌شد، پشیمانی و عذاب وجدان هم سراغم آمده بود چون اطرافیان خودم را خیلی اذیت می‌کردم.

راه درمان عصبانیتم را می‌دانستم،باید چشم‌های خودم را باز می‌کردم و واقعیتها را می‌دیدم نه اینکه در خیالات خودم به دنبال یک زندگی رویایی باشم.

باید هر روز با خودم تکرار می‌کردم که قرار نیست هر اتفاقی که می‌افتد مطابق میل من باشد.

البته این را هم می‌دانستم که راحت شدن از شر کمال‌گرایی به این زودی‌ها اتفاق نخواهد افتاد و در مدیریت خشم هم نباید کمال‌گرا باشم.