سرم واقعا شلوغه.از صب تا شب مدام دارم کار میکنم.هر چقدرم زود بیدار میشم و دیر میخوابم باز فایده‌ای نداره. حجم کار بالاست و وقت خیلی کم.

استراحت کردن و غذا خوردن من کلا به هم ریخته.واقعا خودم از این وضعیتم حالم بهم میخوره.الان چهار روزه که میخام برم حموم ولی نمیتونم.

این کار زیاد خرکی حال و حوصله نداشته و حسابی حساسم کرده قبلا هر کس هر چی میگفت عین خیالم نبود ولی الان مثل پروانه شدم.

امروز تو اوج کارم بودم که گوشیم زنگ خورد.یادم رفته بود صداشو خفه کنم. سریع رد دادم که حواسم پرت نشه.بازم زنگ زد انگار دست بردار نبود.دوباره قطع کردم.فایده نداشت سومین بارم گوشیم زنگ خورد.

هر بار که گوشی زنگ میخورد انگار داشتن کل خاندان منو فحش میدادن. مثل یه زودپز شده بودم که میخاست بترکه.فقط میخواستم سرمو بکوبم به دیوار.

بازم منفجر شدم.گوشی رو گذاشتم دم گوشم و دهنمو باز کردم.بهش گفتم آخه فلان فلان شده تو الان به این سن رسیدی هنوز نفهمیدی پشت سرهم نباید به یه نفر زنگ بزنی.

یه جور سرش داد کشیدم که مطمئنم پرده‌ی گوشش پاره شد.خودمو به صورت کامل خالی کردم و آخرشم بدون خجالت گفتم:حالا دردتو بگو؟

گفت:آقای فلانی من از شرکت فلان زنگ میزنم.ظاهرا برا استخدام فرم پر کرده بودین.میخواستم ازتون مصاحبه بگیرم که شما کار منو راحت کردین.همین الان فرمتون رو پاره کردم.دیگه به شرکت زنگ نزنید.

اینا رو که گفت و تموم شد.گوشی از دست من افتاد.استخدام تو بهترین شرکت انبوه‌سازی به همین راحتی دود شد و رفت هوا.

بازم این سر‌شلوغی و عصبانیتی که پشت بندش میاد سیل شد و منو برد به نقطه‌ی صفر.باز باید یه چند سالی خودمو به آب و آتیش بزنم تا شاید یه همچین فرصتی پیش بیاد.