فضای کلاس و مدرسه اینقدر شلوغ و عجیب و غریب میشه که معلم تازه تو اواخر سال تحصیلی متوجه برخی از اشتباهاتش میشه.
یکی از خطاهایی که این هفته متوجهش شدم این بود که من خیلی زود میرم سراغ اصل مطلب و تدریس رو خیلی سریع شروع میکنم.
همین که میرم کلاس بعد از یه سلام و صلوات
کوتاه خیلی زود میگم کتابا رو باز کنید و با ماژیک میرم پیش وایتبرد.
این زود شروع کردن مثل اینه که بدون گرم کردن بچهها رو ببری ورزش و باعث بشی که زود آسیب ببینن.
اولین آسیبش این بود که زیاد همراهی نمیکردن چون اول کلاس واسشون ایجاد انگیزه نکرده بودم و سرده سرد بودن.
دومی این بود که خیلی زود خسته میشدن و از قیافشون معلوم میشد که حوصلشون سر رفته.
سومیش اینکه تدریس من به تنور ذهنشون قشنگ نمیچسبید و حس میکردم
نیاز داشتن یکم مطالب قبلی اول کلاس براشون مرور بشه.
چهارمی اینکه بیانضباطی بیشتر میشد چون اصلا اول کلاس وقتی نداشتن که خودی نشون بدن یا تخلیه انرژی بکنن.
خلاصه و یک جملهای اینکه کلاسم بدون برنامه خاصی واسه شروعش، مثل یه ماشین بود که استارت نمیخورد و من مجبور بودم عرق ریزان هلش بدم.