اولین روز هفته خیلی حال و حوصله درست و حسابی نداشتم و سوال بچهها رو یه جوری جواب میدادم که پشیمون میشدن.
دومین روز هفته بمب انرژی بودم و احساس میکردم که بهترین کاری که تو عمرم کردم انتخاب معلمی بوده.
سومین روز هفته کاملا معمولی بود و اتفاق خاصی نیفتاد و بدون اینکه به چیز دیگهای فکر نکنم فقط درس دادم.
چهارمین روز هفته خیلی خوب بود و چشم همهی بچهها داشت برق میزد منم که خلاق شده بودم و بازی طراحی میکردم و حس بهترین معلم دنیا بهم دست داده بود.
آخرین روز هفته هم فکرم مشغول یه سری مسائل خارج از کلاس بود و داشتم زور میزدم که حواسم رو جمع کنم.
خلاصه اینکه تا امروز هیچ روزی شبیه روز قبلش نبوده و من و دانشآموزام هر روز یه حالی بودیم.
و اینو یاد گرفتم که معلمی خودمو هیچ وقت روزانه قضاوت نکنم و بیشتر به کل زمانی که طی شده
فکر کنم.